فهرستنویسی زیر نور چراغبرق خیابان! – ایسنا
احمد منزوی در خاطرهای از محمدتقی دانشپژوه میگوید: «یادم هست غروبی در کتابخانه ملک برق قطع شد. دانشپژوه که حتی نمیتوانست دقیقهای دست از کار بکشد چند نسخهای را که بر روی آن تحقیق میکرد برداشت و از ساختمان بیرون رفت.
بنده ایشان را دنبال کردم. دیدم رفته است کنار خیابان نشسته و زیر نور چراغبرق خیابان دارد کار میکند.»
به گزارش ایسنا، محمد حسینی باغسنگانی در مجموعه پژوهشی «چراغداران فکر و فرهنگ و هنر ایران» که هنوز منتشر نشده است، در فصل «حلقه دانشپژوهان» صفحات ۲۱۸- ۲۲۲ درباره محمدتقی دانشپژوه مینویسد: با دکتر سیفالله وحیدنیا، برادرزاده وحید دستگردی، قراری میگذاریم. میگوید جمعه روز خوبی برای شما و ما خواهد بود. طبق معمول دکتر وحیدنیا پشت تلفن به جزئیات این دیدار اشارهای نمیکند. شب پیش در یک مهمانی، من به دکتر وحیدنیا گفته بودم که تا چه اندازه میل دارم، هشت تن از نامداران روزگارمان را از نزدیک زیارت کنم و هر چه میکوشم تنها میتوان گفتوگوهایی داشت کوتاه از پشت تلفن و به جهت سن زیاد و گرفتاریهایشان شانس دیدار نصیب بنده نمیشود.
دکتر وحیدنیا لبخندی میزند و میگوید: «آرزو بر جوانان عیب نیست. چه کسانی را بیشتر میل دارید ببینید؟»
میگویم: «دکتر باستانی، دو برادر منزویها، استاد حسن روشن، دکتر شهیدی، دکتر جعفرشعار و دکتر فرشیدورد و یکی دو نفر دیگر…»
دکتر وحیدنیا مثل همیشه لبخند دلنشین و بامعنایی میزنند.
روز جمعه، شهرک غرب، خیابان ایرانزمین، آپارتمان دکتر وحیدنیا.
بهمحض ورود چشمم به جمال بزرگترین میراثداران فرهنگی روزگارمان میافتد. دو فرزند برجایمانده از پیر نسخهشناسی، صاحب دو دائرةالمعارف بزرگ «الذریعه» و «طبقات اعلام الشیعه» حاج شیخ آقابزرگ تهرانی، هر دو پسر، چیزی از پدر کم ندارند. پسر اولش علینقی منزوی، همکار و همراه علیاکبر خان دهخدا و پسر دومش احمد منزوی، دو تن از ریشسفیدان نسخهشناسی در این سرزمین. کنار هم نشستهاند و با هم حرف میزنند و چای مینوشند.
در آنسوی پذیرایی دکتر باستانی پاریزی نشسته و احمد نیکوهمت، یگانه شاعر نودساله زنده انجمن مرحوم افسر، استاد را سؤالپیچ کرده است. دکتر وحیدنیا را در آغوش میگیرم و ایشان قبل از معرفی و شرفیابی به حضور این مردان بزرگ میگوید: «بنده نتوانستم تمام خواسته شما را برآورده کنم. منتها از آن نامهایی که دیشب به بنده گفتید، چند تن در دسترس بودند و امیدوارم که به تحقیقات شما کمک کنند.»
بوسهای بر شانه دکتر وحیدنیا زدم و با شتاب به سمت استاد علینقی منزوی رفتم. مسنترین در این جمع عزیز، ادای احترام کردم و همینطور به گرمی دست این دو برادر عزیز را فشردم و روبوسی کردیم. با آقای نیکوهمت هم همینطور تا رسیدن به استاد بزرگوار باستانی پاریزی که دست و پایم گم شده بود. بر صورت و شانه استاد بزرگوار بوسه زدم و رو به جمع ماجرای دیشب را برای این بزرگواران نقل کردم و گفتم که فکرش را هم نمیکردم که بخت دیدار با شما بزرگواران را داشته باشم.
دکتر باستانی با لبخندی فرمودند بنده از شما خیلی ممنون هستم که تشریف آوردید و بنده را از شر سؤالات پیدرپی آقای نیکوهمت نجات دادید. جمع به خنده افتاد و من گفتم: «آقای نیکوهمت همیشه پر از سؤال هستند و اشعار ملی و میهنی تازهای هم دارند و باید وقت بگذارید و بشنوید.»
جمع خندید و بنده در کنار استادان بزرگوار نشستم و بعد از مراسم زیبای پذیرایی دکتر وحیدنیا، بحثهایی در این جمع شگفت درگرفت که تا عمر دارم از یادم نخواهد رفت و شما خواننده محترم جزئیات مباحث مربوط به استاد بزرگوار محمدتقی دانشپژوه در این جمعه تاریخی و این حلقه دانشپژوه را در این فصل مطالعه خواهید کرد. آقای دکتر وحیدنیا فرمودند: «دو سه تن دیگر از بزرگواران هم در راه هستند و با قدری تأخیر به جمع ما خواهند پیوست. جمعه بزرگی بود. شرح جزئیات مباحثی که در این جمع با این بزرگواران گذشته است، خاطره نیست، یک سمینار معتبر علمی است که با ذکر جزئیات از نظر شما بزرگواران خواهد گذشت.
مبلمان آپارتمان بزرگ دکتر وحیدنیا در پذیرایی دایرهوار چیده شده است و مردان شریفی از این سرزمین در این روز بزرگ گرد هم جمع شدهاند. به آن روزها که فکر میکنم میبینم انسان هیچوقت قدر هدیههایی این چنین معنوی و بزرگ را نمیداند و حالا که این همهسال از این دیدارها گذشته همیشه یک حسرت بزرگ در من خانه دارد. این که ایکاش بیست سال، دستکم بیست سال زودتر به دنیا آمده بودم.
آقای دکتر وحیدنیا و دکتر باستانی به سالن گنجینه و کتابخانه بیمانند دکتر وحیدنیا رفتند و من از این فرصت استفاده کردم و نزدیک دکتر احمد منزوی نشستم. اولین پرسش من از ایشان درباره استاد دانشپژوه بود. عرض کردم، «جناب منزوی، جنابعالی رفاقت و دوستی زیادی با مرحوم دانشپژوه داشتید و شاهد زندگی و کار حیرتانگیز ایشان… »
ایشان حرف بنده را قطع کردند و گفتند: «نهخیر، بنده دوستش نبودم. بنده همیشه شاگردش بودم. خاطرات من از ایشان کم نیست. کار است و کار است و کار. ما فقط کار میکردیم. دنبال این حرفها نبودیم. کار، کار ما بود.»
هر کلمهاش برای من در حکم کدهایی است که میتوانند کمکم کنند تا محمدتقی دانشپژوه را بیشتر بشناسم. دکتر احمد منزوی در ادامه میگوید: «فهرست ملک و فهرست کتابخانه شخصی دکتر مفتاح هم از کارهایی بود که خیلی حاشیه برداشت و کار سختی بود که در خدمت ایشان و زیر نظر پرفیض ایشان کار کردیم. کار کردیم و فقط کار کردیم…
یادم هست غروبی در کتابخانه ملک برق قطع شد. دانشپژوه که حتی نمیتوانست دقیقهای دست از کار بکشد چند نسخهای را که بر روی آن تحقیق میکرد برداشت و از ساختمان بیرون رفت. بنده ایشان را دنبال کردم. دیدم رفته است کنار خیابان نشسته و زیر نور چراغبرق خیابان دارد کار میکند. نسخهای را برداشته روی زانو گذاشته و به ستون تکیه داده و فهرستبرداری میکند. این بود زندگی ما. همینالان بنده مرد فرسودهای هستم. چرا که یک دقیقه بیکار نبودهام و بپرسید از جوانان امروز که بسیار خوب شما چهکار میکنید؟ ما که برای شما کارها کردیم شما چه میکنید؟ شما حتی نام ما را نمیدانید. شما حتی نمیدانید ما که بودیم؛ زندهایم یا مرده، برای چه بودیم و چه میکنیم.
دانشپژوه در کتابخانه بزرگ ملک و مجلس کافی بود به یک نسخه نگاه کند؛ همان جا مینشست فهرستبرداری میکرد و کار نسخه را تمام میکرد. سبک خاصی نداشت. اول مختصر فهرست برمیداشت. فهرست یک کتابخانه را که میدید، همان جا یک لیست بزرگ را در کمترین زمان و با یک نگاه علامتگذاری میکرد و کار را شروع میکرد. همیشه این گونه بود. با یک نگاهکردن کارش را انجام میداد. منتظر درخواست و دستور نبود. مرد بزرگی بود و من فقط میتوانم بگویم خدا رحمتش کند، خدا رحمتش کند، خدا رحمتش کند… همین.»
اما چشمان پیر و خسته دکتر احمد منزوی، حرفهای بیشتری برای گفتن دارد: «دقیقه چیست؟ شصت ثانیه است. هر شصت ثانیهاش با دانشپژوه یک نکته تازه بود. یک درس تازه بزرگ… »
در ادامه مستند چراغداران زندگی و آثار استاد محمدتقی دانش پژوه را با گویندگی بهروز رضوی میشنوید:
انتهای پیام